“روستایی ” از کجا پیدا شد؟
ما اعضای تیم تکرا در روستاهای کشور در حال برگزاری برنامههای آموزشی برای ارتقای ظرفیت و توانافزایی روستاییان بودیم تا مشاغل بهتر و پایدارتری داشته باشند. هدف ما این نبود که بودجهای بگیریم و تعدادی را در مسجد روستا جمع کنیم و چند عکس بگیریم و بگوییم ما دوره آموزشی برگزار کردیم و کار ما تمام شده است. برایمان مهم بود که پس از اجرای برنامههای آموزشی، روستاییان بخواهند و بتوانند درآمد و زندگی بهتری داشته باشند. در این راه ما با چالشهایی مواجه میشدیم که مربوط به یک منطقه خاص نبود و در بیشتر روستاها تکرار میشد. یکی از اون چالشها، مقاومت مردم روستا در برابر برنامههای ما بود. انگار دلشون نمیخواست آموزش ببینند یا دوست نداشتند در برنامهها مشارکت کنند. فکر کردیم حتماً یه جای کار رو اشتباه کردیم. شاید خوب اعتمادسازی نکردیم. شاید برنامههای آموزشی که ارائه میکنیم نیاز نیست و باید محتوای جدیدی تهیه کنیم. شاید گروه هدف رو اشتباه انتخاب کردیم و …
در جلسات داخلی تیم تکرا، ساعتهای طولانی جلسه داشتیم و بحث کردیم تا بفهمیم که مشکل از کجاست؛ به نتایجی هم رسیدیم اما در نهایت تصمیم گرفتیم از خود روستاییان بپرسیم. از تسهیلگران خوبمون که سالها تجربه کار با جامعه محلی را داشتند خواستیم تا با تکنیکهای مشارکتی جواب این سؤال را از گفتههای مخاطبان ما یعنی همان مردم روستا بیابند.
جوابها برایمان جالب بود.
اول فهمیدیم که آنها خسته شدهاند ازبسکه گروههای مختلف از نهادهای وابسته به حکومت، دولت یا بخش غیردولتی و خیریهها و… برای آنها برنامه آموزشی برگزار کردهاند و این برنامهها بهطور مقطعی بوده است و پس از مدتی آنها را رها کردهاند و آنها نتوانستهاند آموزشها را در عمل پیاده کنند و فقط سرخورده شدهاند. این اشتباهی بود که خود ما نیز در حال انجام آن بودیم و تعجب میکردیم که چرا از برنامههای آموزشی رایگانی که ما ارائه میکنیم استفاده نمیکنند.
دومین موضوع جالب این بود که به ما گفتند شما نفستان از جای گرم بلند میشود. شما در بهترین نقاط شهر زندگی میکنید. امکان رشد و پیشرفت دارید و به ما میگویید در روستا بمانیم و این همه سختی را تحمل کنیم و به کار و تلاش ادامه دهیم. فهمیدیم که آنها احساس نزدیکی به ما ندارند و حس میکنند درد آنها را نمیفهمیم چون روستایی نبودیم.
سومین مورد این بود که میگفتند از کجا مطمئن شویم که راست میگویید و مانند قبلیها نیستید. قبلیها هم گفتند کمک میکنند. قول وام و مساعدت و پرداخت کمکهای نقدی و غیر نقدی را دادند اما عمل نکردند یا آنقدر برای گرفتن وام سختگیری کردند که عطایش را به لقایش بخشیدیم. فهمیدیم که حق دارند به ما اعتماد نکنند ازبسکه وعده و وعید شنیدهاند و اتفاق مثبتی در زندگی آنها نیفتاده.
برخی هم میگفتند اول دولت بیاید جاده را صاف کند، قنات را لایروبی کند بعد ما را آموزش دهد. دولت بیاید کارخانه بزند و فرزندان ما در آن کار کنند. دولت بیاید و محصولات ما را بخرد و … هر چه میگفتیم که آن را در جای دیگری پیگیری و مطالبه کنید و بهتر است از فرصت پیشآمده برای افزایش توان و مهارت خود استفاده کنید فایده نداشت. اولویت آنها ورود و مداخله یک منجی بیرونی بود تا بهجای آنها فکر کند و همهچیز را مهیا کند. فهمیدیم که برخی برنامهها موجب وابسته شدن آنها به پشتیبانی و کمک نهادهای خارج از روستا شده است بهطوریکه دیگر نسل جدید حاضر نیستند مانند پدرانشان تلاش کنند و برای مشکلاتشان راهکار پیدا کنند و بهصورت جمعی و گروهی، خودشان مشکلات روستا را حل کنند. ترجیح میدهند طلبکارانه، دیگران را مسئول وضع نامساعد زندگی و معیشت خود بدانند. اگرچه در برخی موارد حق داشتند اما رویکرد آنها در راستای تحقق رشد درونی و متوازن جامعهای که در آن زندگی میکردند نبود.
اما در میان همه این نتایج، ما نتیجه مهمتری دریافت کردیم. برخی افراد بودند که در جلسات همفکری و مشورتی و بحث آزاد مانند بقیه معترض نبودند و بیشتر گوش میکردند. پس از پایان جلسه به کارشناسان ما مراجعه میکردند و میگفتند من یک کاری را شروع کردهام. مایلید تا از آن بازدید کنید؟ پس از بازدید، تیم مشاوران و تسهیلگران ما شگفتزده میشدند. این افراد از دل همان جامعه بودند. با همان شرایط و مشکلات دستوپنجه نرم کرده بودند اما تفاوتشان آنجا بود که ناامید نشده بودند و برای مشکلاتشان راهکارهای نوآورانه پیدا کرده بود. از فرصتهای پیشآمده، خوب استفاده کرده بودند و حتی تهدید را به فرصت تبدیل کرده بودند. مثلاً صنایعدستی ازیادرفته روستا را احیا کرده بودند. قاچاق چوب را به حفاظت از درخت سرخدار از طریق گردشگری پایدار روستایی تبدیل کرده بودند. قنات را به موزه و نمایشگاه و فروشگاه صنایعدستی روستا تبدیل کرده بودند و … . این افراد نوآور به تیم ما گفتند که همین افرادی که دوست ندارند در آموزشهای شما یا دیگر نهادها و گروههای مشابه شما شرکت کنند به من مراجعه میکنند تا راه را به آنها نشان دهم و آنها هم بتوانند شبیه من کاری بکنند و به درآمدزایی برسند.
بالاخره جواب را یافتیم. آموزش و توانافزایی در جوامع محلی، زمانی اثربخش خواهد شد و مورد استقبال مردم قرار خواهد گرفت که توسط شخصی از جنس مردم همان ناحیه ارائه شود. تلفیقی از یک درس آموخته و نوآوری باشد، داستان گونه روایت شود و نتیجه موفق آن قابلارائه به روستاییان باشد و مهمتر از همه بهگونهای الهامبخش باشد تا مخاطبان احساس کنند با همین شرایط نامساعد هم میتوان موفق شد چراکه افرادی شبیه آنها در شرایطی مشابه موفق شدهاند.
در اتاق فکر تکرا تصمیم گرفتیم رویدادی را طراحی کنیم تا افراد پیشرو و نوآور روستایی را شناسایی کنیم. به آنها مهارت سخنوری و داستانگویی را به سبک رویدادهای مشابه جهانی مانند TED آموزش دهیم و تلاش کنیم تا داستان آنها توسط مخاطبان ما شنیده شود و الهامبخش و اثربخش باشد. اینجا بود که سروکلهی “روستایی شو” پیدا شد.